×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

عصراون روز

هرچه دارم ازشهداست

داستان كوتاه

این داستان دو دلداده جوان به نام های دللا و جیم است که هرچند بی چیز و فقیر بودند ولی دیوانه وار همدیگر را دوست داشتند. دللا با رسیدن عید کریسمس به فکر خرید هدیه ای برای همسرش جیم میافتد او خیلی وقت بود میخواست یک زنجیر زیبا برای ساعت همسرش بخرد چرا که جیم آن ساعت را خیلی دوست داشت. شب عید فکری به ذهن دللا خطور کرد او تصمیم گرفت موهای زیبایش را بفروشد و برای جیم زنجیر بخرد. دللا شب عید در حالی به خانه بر میگردد که بسته کادوپیچ شده در دستش بود در هنگام ورود به خانه به ناگاه نگرانی سراپای دللا را فرا میگیرد چون می دانست جیم تا چه اندازه موهای زیبای او را دوست داشت اخرین پله ها را بالا میرود و در را باز میکند جیم در خانه بود بسته کادویی هم در دست جیم بود موقعی که دللا روسری خود را بر میدارد جیم متوجه موهای کوتاه او می شود و اشک در چشمانش حلقه میزند اما هیچ حرفی نمی زند و در حالی که بغض گلویش را می بلعد هدیه خود را به طرف دللا دراز میکند. بسته یک جفت شانه زیبای نقره ای نشان بود که برای موهای بلند و زیبای او خریده بود. جیم هم برای خرید آن شانه ها ساعت خود را فروخته بود.
پنجشنبه 16 دی 1389 - 4:12:24 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


از همتون ممنونم


بابام براى هميشه از پيشم رفت


ازدواج خوبه یا نه ؟


خیلی دوست دارم جواب بدین


توفقط بگو نمیری


من هنوز چیزی نگفتم


نظرتون درباره موسیقی در ایران چیست ؟


دروغ چرا ؟


سلام وتشکر از دوستان


باور نميكنيد ولى اين خود واقعيت است


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

275617 بازدید

45 بازدید امروز

30 بازدید دیروز

309 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements